سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۲

دل خوشی هایم را از من نگیر

برای من چیزی جز نوشتن وجود ندارد. اگر همین را هم از من بگیری می مانم پر غصه. دل خوشی هایم را از من نگیر، من به همین دوستی ها دل خوشم، من به همین "تولدت مبارک" گفتن ها دل خوشم به من نگو مردم شهر سیاهند به من نگو عشق مرده است من می میرم روح من از پر شاپرکی هم لطیف تر است بگذار زخم هایم بهبود یابند، مرهمم باش، جز تو کسی را ندارم، ببین چه تنهام، من بهترین پیراهنم را تن کرده ام و موهایم را همان طور که تو دوست داری شانه کرده ام ببین برای دویدن زیر باران مانده ام بی دوست، ببین که آغوشم را چگونه گسترده ام فقط به امید اینکه بیایی و روزی مرا در بر بگیری و من آرام بگویم چه لطفی دارد گرمای آغوشت

شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۱



خدایا
حتی روی آن ندارم که بار دیگر به خاطر بی ارادگی ام از تو کمک بخواهم
خدایا 
تو بهتر از هر کسی می دانی که برای من راه نجاتی جز پناه بردن به تو نیست
خدای خوب و مهربانم
با همه ی گناهان تکراری ام پناهم ده نه به خاطر اینکه من از تو چنین می خواهم 
پناهم بده تنها به این خاطر که
حتی اگر بدترین باشم باز هم تو نجات منی
تو پناه منی
پناهم بده 
چراکه تویی فراتر از درک و وهم و خیال 
و منم حقیر و کوچک و محتاج

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۱

هر جا که تویی تفرج آنجاست

دیروز کلی با یکی از دوستام بحث کردم. سر اینکه علاقه ی واقعی من چیه. از روی حرف هایی که قبلا بهش زده بودم اصرار داشت که علاقه ی واقعی من به هنره. منم اصرار داشتم که نخیرم به برنامه نویسیه.
دوستم می گفت باید برم سراغ چیزی که آرامش بهم بده. هر چیزی که به آدم آرامش بده ارزش پناه بردن داره.
از دیروز تا حالا دارم فکر می کنم آرامش واقعی رو کجا می تونم پیدا کنم؟ فکر می کنم وقتی به تحلیل یه مسئله فکر می کنم یه حالت ذن بهم دست می ده. درک مطلق لحظه. وقتی می نویسم افکارم تغذیه می شوند، تمرکزم بالا می ره و اصل موضوع خودشو بروز می ده. وقتی نقاشی می کشم یه حال خیلی خوبی دارم. در حال و هوای نقاشی ام پرسه می زنم و احساس لذت می کنم. همین طور وقتی به تک نوازی پیانو گوش می کنم. تصاویر زیبایی به ذهنم میاد که دوست دارم بکشمشون ولی نمی تونم چون اون مهارت رو ندارم. اوایل فکر می کردم از یادم می رن اما بعضی هاشون، همون هایی که به یک باره در ذهنم با جزئیات شکل می گیرند، هیچ وقت فراموش نمی شن تا بکشمشون.
فکر می کنم آرامش در اون لحظه ای هست که درک عمیقی از زیبایی، آگاهی یا دانش به من دست می ده. زیبایی، آگاهی و دانش اینها شما رو یاد چی می اندازه؟!

گوشه ی دنج ذهن

پشت لپ تاپ که می نشینم کتفم تیر می کشد. از بس که پشت این لعنتی نشته ام تمام رگ های گردن و شانه هایم گرفته. باز شروع می کنم. کارم را از سر می گیرم. کار معمول و همیشگی. کارهای دانشگاه. پروژه این استاد، تمرین آن استاد، اسلایدهای این درس. مدام آرزو می کنم وقتی پیدا کنم که کمی هم برنامه بنویسم. کد بزنم و احساس کنم کار مفیدی انجام می دهم. کد زدن را دوست دارم. کار قشنگی است. مسئله حل کردن را دوست دارم. با حل کردن یک مسئله شوق عجیبی برای بهتر کردن آن پیدا می کنم. خلاقیت آدمی را رشد می دهد و ذهن را تغذیه می کند. یک جور تمدد اعصاب بکر است. اما زمانی که خسته هستم هیچ چیز بهتر از کتاب خواندن نیست. امروز دو تا امتحان داشتم. امتحان ها بدک نبودند ولی آن نتیجه ای هم نشد که دلم می خواست. ظاهرا حالم خیلی بد است. دو روز است که وسایلم را جا می گذارم. یک روز دسته کلید و روز دیگر کیف پولم را. هر موقع تحت فشار فکری هستم اینطور می شم. خودم نمی فهمم چه دردم است. وقتی می بینم وسایلم را گم می کنم می فهمم باز دارم خودم را بیچاره می کنم. 

چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۱

Adventure

When life will become more sensational? I'm bored of every-day life. I need to fight for my life. I need to experience some adventure. When it can happen? 

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۱

اختیار

ما مختاریم که به مسائل یا به راه حل مسائل فکر کنیم.
اولی ما را به آشفتگی و دومی ما را به رشد می رساند.

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۱

دم اونایی که وقتی چیزی رو نمی دونند می گن نمی دونیم،گرم
اونایی که خودشونو انقدر بزرگ جلوه نمی دن که همه فکر کنند بی عیب و نقص اند
یا باعث بشن خودشون باورشون بشه که بی عیب و نقص اند!
دم اونایی گرم که دیگران رو به خاطر احساس ضعفی که نسبت به خودشون دارند، تحقیر نمی کنند
دم اونایی گرم که ضعف ها و ایرادهای خودشونو گردن این و اون نمی اندازند
دم تمام آدم های فهمیده و صلح طلب، گرم